سلام.من ۱۹ سالمه.میدونم سنم خیلی خیلی کمه برای فکر کردن به ازدواج و این حرفا ولی شرایطی که توش هستم باعث شده به چنین چیزی فکر کنم.تو بستگان همه فامیلا که مثلا ۳ یا ۴ سال از من بزرگترن ازدواج کردن.خواهرمم عروسی کرده.میبینم که چقد خوبه یکیو دارن که شریک تنهاییاشون باشه ولی من از بچگی تنها بودم.مامان و بابام سنشون زیاد بود که من بدنیا اومدم و احساس میکنم دارم باهاشون پیر میشم.حوصله ندارم.دوست دارم پیش کسی باشم که حرفمو بفهمه.عید دیدنی ها همیشه برام عذاب بود چون تک و تنها میشینم یه گوشه همه که اکثرا خیلی از من بزرگترن با همسراشون و گاهی بچه هاشون تو جمع هستن و من کلا فراموش میشم بینشون.اصلا بهم توجه نمیکنن منم یک کلمه حرف نمیزنم و میشینم یه گوشه.حتی تو این ۱۹ سال نتونستم یه دوست خوب برا خودم پیدا کنم.همشون اهل بیرون رفتن و خوشگذرونی ان و من تو این وادیا نیستم.نمیدونم چیکار کنم.یه خواستگار خیلی خوبم داشتم که همسن خودم بود.دانشگاه تهرانم دانشجو حقوقه همه چی هم داشت هم پول هم ماشین هم خونه.من واقعا دنبال پولش نبودم چون وضع خودمون خیلی خوبه واقعا بخاطر اینکه تنهام خواستم باهاش ازدواج کنم البته همه جوانب و درنظر گرفتم حتی از نظر خانوادگی و عقاید خیلی شبیه بودیم اما خانواده ام رضایت ندادن گفتن سنتون کمه.نمیدونم چیکار کنم.میدونم زندگی متاهلی سخته ولی تنهایی بدتره.میشه لطفا راهنماییم کنین؟